میکلآنژ و انسان منحصربهفرد
باتوجهبه توضیحاتی که در مقالات گذشته در مورد آثار و جایگاه لئوناردو داوینچی دادیم، میتوان گفت که باتوجهبه تقدم زمانی، دومین هنرمند بزرگ فلورانسی که آثارش هنر ایتالیایی قرن16ام میلادی را به چنین جایگاه بالایی رسانده، میکلانجلو بوناروتی یا میکلآنژ (1475-1564) است. میکلآنژ 23 سال بعد از داوینچی متولد و 45 سال بعد از او از دنیا رفت. او در طول زندگی پربار خود شاهد تغییرات عمدهای در جریان هنر و وضعیت اجتماعیشان بود. خود او یکی از اصلیترین افرادی بود که در شکلگیری این تغییرات موثر بودند.

پرتره میکلآنژ، دنیله دا وولترا، 1545 میلادی
شروع کار میکلآنژ
آموزش میکلآنژ از دورهی نوجوانی آغاز شد و مانند دیگر نوآموزان هنر بود. او در 13 سالگی به کارگاه هنری یکی از استادان بزرگ زمانه به نام دومنیکو گیرلاندایو (1449-1494) رفت. او در کارگاه گیرلاندایو 3 سال را به آموزش و شاگردی گذراند.
امروزه آثار گیرلاندایو آینهی تمامنمای زندگی پر زرقوبرق اواخر قرن 15ام است و به غیر آن خبری از نبوغ و بزرگی آثاری همچون داونیچی و میکلآنژ در آنها نیست. او میدانست که چگونه یک داستان از کتاب مقدس را با سبک جاافتاده و مورد قبول اشراف ایتالیا (مانند خانواده مدیچی) که تازگی نیز داشت، را روایت کند. اکثر سفارشدهندگان و خریداران آثار گیرلاندایو هم از خانوادهی مدیچی بودند.
میکلآنژ جوان در کارگاه استاد خود توانست تمام تکنیکهای مربوط به هنرهای تجسمی را بیاموزد. او اسلوب قابل توجهی در نقاشی دیواری پیدا کرد و با مبانی جامع طراحی آشنا شد. ولی با توجه به اسناد باقی مانده به نظر میرسد که او از دوران شاگردی خود در کارگاه این استاد بزرگ چندان رضایت نداشته است.
اختلاف با شاگردبلندپرواز
نگاه میکلآنژ نسبت به هنر در مقایسه با استاد خود متفاوت بود. او به جای اینکه صرفاً توصیهها و روش استاد را تقلید کند، به مطالعهی آثار استادان پیشین مانند: جوتو، مازاتچو، دوناتلو و سبکهای مجسمهسازان یونان_رومی پرداخت. حضور در کنار استادی که برای خانوادهی مدیچی کار میکرد فرصت مناسبی را برای میکلانجلو فراهم کرد تا آثار یونانی_رومی دست اولی را در کلیسکسون این خانوادهی اشرافی بود را از نزدیک ببینید. او با این مشاهدات سعی کرد که به رموز کار مجسمهسازان دوران باستان پی ببرد. او پیکرهتراشانی را میدید که میدانستند چگونه اندام زیبای انسان را در حال و با تمام رگ و پیاش، بازنمایی کنند.

نقشبرجستهی مریم پله ها، از اولین آثار شناخته شدهٔ میکل آنژ، 1490-92 میلادی
شناخت پیکرهی انسانی
میکلآنژ نیز مانند داوینچی راضی به آشنایی با کالبد انسانی صرفاً از طریق تقلید از مجسمهسازی یونانی_رومی نبود؛ بنابراین شروع به شناخت بدن انسان از طریق کالبدشکافی کرد. او اجساد را تشریح میکرد و از روی مدلهای زنده طراحی مینمود. او تا جایی پیش رفت که گویی دیگر پیکر انسانی برای او رمز و راضی نداشت. او برخلاف لئوناردو که شناخت آناتومی انسانی یکی از رازهای بیشمار دنیا برایش بود و به دریایی از مجهولات میپرداخت، انسان را موجودی منحصربهفرد میدید که تمامی فکر و ذهنش را به خود مشغول میکند و دوست داشت تا بر همهی جوانب آن مسلط شود.
قدرت تمرکز و حافظهی او به قطع چنان قوی و فوقالعاده بود که در زمان کوتاهی میتوانست هر ژست و حالتی را به سادگی ترسیم کند. به طور کلی میتوان گفت که هر چیزی که برای دیگران مشکل و پیچیده مینمود برای او جذابیت داشت. مثلا: حالات بدن و زوایههای دید که اکثر نقاشان قرن 15ام از بیم آن که نتوانند به طور طبیعی طراحیشان کنند از بازنمایی در تابلوهایشان صرف نظر میکردند، برای میکلآنژ شورانگیز مینمود.
خیلی زود اسم و آوازهی میکلانجلو در میان هنرمندان و خریداران هنر مطرح شد و او را به عنوان جوانی که به خوبی هنر استادان نامدار عهدباستان میشناسد و حتی بهتر از آنها است، شهرت یافت. او هنوز 30 سالش تمام نشده بود که همه او را به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندان عصر خود میشناختند و در نبوغ هنری، جایگاهی کمتر از داوینچی برایش متصور نبودند.

پیهتا ، میکلآنژ، بازیلیکای سن پیترو، 1498-99 میلادی