نامههای ونگوگ (بخش دهم)
اتتن، ۱۸۸۱ میلادی
… معمولاً طبیعت در برابر نقاش سرسختی و سرکشی میکند. ولی نقاش همینکه با تلاش و پافشاری بیشتری بکارش ادامه داد، طبیعت هم بهتدریج رام میشود و خود موجب هیجان و پیروزی نقاش میگردد. اساس طبیعت و نقاش دو عنصر موافق یکدیگرند، هر آینه نقاش نسبت به طبیعت با صمیمیت و راستی رفتار کند، طبیعت هم از صورت و دژ تسخیرناپذیر، خارج میشود. باید گریبان طبیعت را گرفت و با وی بهسختی دسته و پنجه نرم کرد و او را مطیع اراده خود نمود.
البته منظورم این نیست که خود این راه را پیموده و در نقاشی از طبیعت کاملاً کامیاب شدهام، بلکه فقط احساس میکنم که نقاشیام از طبیعت نسبت به سابق بهمراتب بهتر شده.
بنا به گفته شکسپیر پیکار با طبیعت یعنی: “تاب و تحمل در برابر سرکشی و سرسختی آن و رام کردنش به هر طریقی که ممکن است”. من معتقدم در بسیاری موارد بهخصوص هنگام طراحی “حمله شدید بهتر از ترس و عقبنشینی است”.
این نکته را روزبهروز بیشتر احساس میکنم که نقاشی اندام انسان، بسیار پرارزش و عالی است، و به طور غیرمستقیم در نقاشی منظره اثر نیکو میگذارد. وقتی شخص از درخت بیدی نقاشی کند، چنانچه هنگام نقاشی درخت را موجود زندهای پندارد، (گواینکه درخت در اصل موجود زنده است) تمام مظاهر حیات خودبهخود در کارش ظاهر میشود، نقاشی باید دقت و فکرش را کاملاً متوجه درخت سازد و بکوشد اثری زنده به وجود آورد.
- بیشتر بخوانید: نامههای ونگوگ (بخش نهم)

نمونهای از نامههای ون گوگ
دو اِسکیس کوچک ضمن این نامه میفرستم اکنون مشغول نقاشی جادهی لُر هستم و با آبرنگ وِسپی نیز گاهگاهی کار میکنم، ولی در این قسمت پیشرفت سریعی نکردهام.
مااووه در درنته (Drenthe) اقامت دارد. با او قرار گذاشتیم هروقت لازم دانست نزدش بروم، ولی ممکن است طوری پیش آید که خودش به پرینزنهاک مسافرت کند … آنچه دربارهی دوبوک نوشتی کاملاً منصفانه است و عقیدهی من نیز همین است، منتها نتوانستم آنگونه که در نامهات شرح دادی موضوع را بیان کنم.
اگر او تمام فکر و توجهش را در یکجا جمع میکرد هنرمندی بزرگتر از آنچه هست میشد. به او صراحتاً گفتم: “دوبوک، اگر ما، یعنی من و تو، مدت یک سال به نقاشی طبیعت و اندام انسان میپرداختیم، در این مدت قطعاً شخصیت دیگری داشتیم. اگر ما برای آموختن چیزهای تازه نکوشیم و فقط در جا بزنیم، نهتنها به همان وضع و کیفیت کنونی میمانیم، بلکه با توقف و سکون در حقیقت به عقب برمیگردیم. اگر اندام انسان و یا بهجای انسان از درخت نقاشی نکنیم، اشخاصی بیاستخوان و سست و ضعف خواهیم بود. آیا میلله و کورو که آنها را بزرگ میشماریم، با نقاشی اندام انسان آشنا نبودند؟ البته که آشنا بودند! ”
در این مورد دوبوک از بعضی لحاظ یا بهطورکلی با من موافقت کرد. بهعلاوه مثل اینکه با تلاش و کوشش بسیار روی پانوراما کار میکرد و این کار، ولو خودش هم متوجه نباشد در وی اثر مطلوبی خواهد گذاشت. دربارهی پانوراما چیزهای جالب و درستی میگفت که بیاندازه مجنونم کرد، دستره (Destree) نقاش را که میشناسی. این شخص با ظاهری آراسته توأم با اعتماد و خودخواهی، درحالیکه دوبوک را با نظر تحقیر مینگریست، با صدایی ازخودراضی گفت: “دوبوک! از من برای نقاشی پانوراما دعوت کرده بود ولی چون ساختن پانوراما مخالف هنر نقاشی است این دعوت را نپذیرفتم”. دوبوک در پاسخ گفت: “آقای دستره، پذیرفتن نقاشی پانوراما آسانتر است یا رد کردن آن ساختن چنین اثری هنریتر است یا نساختن آن؟”
نمیدانم این عین کلماتی است که دوبوک گفته یا نه، همینقدر میدانم که معنی پاسخش چنین بود و من آن را کاملاً صحیح و منطقی میدانم. عین همین حس احترام را درباره تو دارم زیرا تو هم در برابر کارمندان سالخورده و بزدل مؤسسه اینگونه رفتار میکنی و بار سنگین کارهای شرکت را تنها بدوش میکشی. این فلسفهای است که ما را وادار میکند، تا در اوضاع و احوالی نظیر آن مانند تو و دوبوک رفتار کنیم؛ این فلسفه با عمل در یکزمان ظاهر میشود. مااووه میگوید:
“رنگ آمیزی در عین حال همان طراحی است” …